سرگذشت رام چندر
راما و لکشمانا به یکدیگر بسیار نزدیک و در نوجوانی راکشس های بسیاری را که راهبان بینوا را آزار می دادند کشته بودند. روزی راما و لکشما شنیدند که سیتا (1)، تجلی لکشمی همسر ویشنو، و دختر زیبای شهریار جَنکا (2) سودای
نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی
مترجم: باجلان فرخی
راما و لکشمانا به یکدیگر بسیار نزدیک و در نوجوانی راکشس های بسیاری را که راهبان بینوا را آزار می دادند کشته بودند. روزی راما و لکشما شنیدند که سیتا (1)، تجلی لکشمی همسر ویشنو، و دختر زیبای شهریار جَنکا (2) سودای ازدواج دارد. سیتا به معنی شیار شخم است و بدین دلیل بدین نام نامیده شده بود که از شیار مزرعه ئی تولد یافت. شهریار جَنکا مجلس بزمی برای یافتن داماد مناسب ترتیب داده بود و کسی که می توانست زه کمانی را که شیوا به جنکا ارمغان داده بود بکشد و با آن تیراندازی کند به دامادی جَنکا برگزیده می شد. راما و لکشما در این مجلس بزم شرکت جستند و راما در مسابقه پیروز شد و به همسری سیتای زیبارو برگزیده شد.
چندی بعد از ازدواج راما شهریار دشرته بر آن بود که تاجگذاری کند و راما را به جانشینی خود انتخاب نماید. اما خادم بدخواهی از خادمان بانو کی کیی از او خواست در غیاب پسرش بهرته از شهریار ارمغانی بخواهد و هنگامی که شهریار وعده داد هر چه بخواهد بدو خواهد داد از او بخواهد پسرش بَهرته را به جانشینی خود انتخاب نماید. بانو کی کیی چنان کرد که شهریار ناچار شد با اندوه بسیار به وعده خود وفا کند و راما را برای چهارده سال به خواست بانو کی کیی به جنگل تبعید نماید. سیتا همسر راما با وجود مخالفت شوهر خویش با راما عازم تبعیدگاه شد و راما و همسر زیبا و برادر وفادارش لکشمانا در میان زاری مردمان مویه شاه به تبعید رفتند و شهریار یک هفته بعد از این ماجرا از اندوه مرد.
بَهرته که در سفر بود پس از بازگشت از سفر و آگاهی از ماجرائی که به مرگ پدر و تبعید راما انجامیده بود از مادر خویش خشمگین و تنها حفظ حرمت مادر او را از کشتن مادر خویش بازداشت. پس بهرته به تبعیدگاه راما رفت و با زاری بسیاری از برادر خواست به پایتخت باز گردد و بر تخت شاهی بنشیند؛ و راما از برادر بزرگوار خود سپاسگزاری کرد و گفت وظیفه او آن است که به خواست پدر وفادار بماند و با بخشیدن کفش های خود به بَهرته شهریاری را بدو تفویض کرد. پس بهرته به شهر ایودهیا (3) یعنی پایتخت بازگشت و کفش های راما را روی تخت سلطنت و در زیر چتر شهریاری قرار داد و خود به نام راما و به نیابت او به کشورداری پرداخت.
راما، سیتا همسرش و لََکشمانا برادر وفادار او در اعماق جنگل عزلت گزیدند. سورپانکهه (4) عفریته و راکشسی که خواهر راونا بود عاشق راما شد و راما او را از خود راند. سور پانکهه به لکشمانا روی آورد و او نیز عفریته را از خود راند و وقتی عفریته به خیال آن که او نیز عاشق سیتا است او را مورد تهاجم قرار داد لکشمانا گوش ها، بینی و سینی او را برید. سور پانکهه برادر کوچک خود کهرا (5) را بر آن داشت تا انتقام او را از راما بازستاند. کهرا چهار هزار را کشس را گرد آورد و گروهی را به ستیز با راما فرستاد. راما طلایه داران سپاه کهرا و پس از آن کهرا و همه سپاهیانش را نابود ساخت. اکنون سور پانکهه برای گرفتن انتقام به برادر بزرگ خویش راونا روی آورد و با گفتگو از زیبائی سیتا او را بر آن داشت که راما را از میان بردارد و سیتا را از آن خود سازد. راونا که از هویت و قدرت راما آگاه بود برای ربودن سیتا به نیرنگ روی آورد. پس راما به جادو یکی از خادمان خویش را به هیأت غزالی بس زیبا در آورد و آن را بر گذرگاه سیتا قرار داد. سیتا با دیدار غزال از راما و لکشمانا خواست غزال را زنده به بند کشند و راما و لکشمانا سر در پی غزال نهادند و از مأمن خویش دور افتادند. پس راونا به هیأت راهبی دوره گرد در آمد و با راه یافتن به خلوتگاه راما، سیتا را ربود و او را با ارابه آسمان پیمای خود به پایتخت لانکا برد.
به هنگام گریز راونا، جتایو (6) شهریار کرکسان و تجسمی از گارودا (7)ی مرکوب ویشنو با راونا به نبرد برخاست اما به سختی مجروح و دیر زمانی طول کشید تا بتواند راما را از ماجرا آگاه سازد. سیتا مویه کنان از جنگل و رود گوداواری (8)، که گردونه راونا از روی آن پرواز می کرد، تمنا کرد راما را از سرنوشت او آگاه سازند. وقتی راونا به لانکا رسید به سیتا ابراز عشق کرد و سیتا او را از خود راند. پس کوشید با ترسانیدن سیتا و تهدید او به تکه تکه کردن و بلعیدن او را به ازدواج با خود ناچار سازد اما سیتا با مداخله زنان راونا از این دام نیز رهائی یافت. و راونا را یاری آن نبود که سیتا را به زور تصاحب کند چرا که با این کار زن فریب و زناکار می شد و به هلاکت می رسید.
راما و لکشمانا همه جا به جستجوی سیتا برخاستند و سرانجام با یافتن جتایو در حال مرگ از راز ربوده شدن سیتا به دست راونا آگاه شدند. راما ملول و غمگین جتایو را سوزانید و خاکستر او را مدفون کرد و به چاره جوئی و نجات همسر خویش پرداخت. پس راما و لکشمانا با سوگریوه (9) پسر ایندرا و شاه بوزینگان که نابرادری او بالی (10) سلطنت او را غصب کرده بود پیمان بستند او را یاری کنند و او نیز راما را در یافتن همسر خویش یاری نماید. پیش از این گفته شد که بالی به دست راما کشته شد اما این بالی همان بالی شاه دایتیا در تجلی پنجم ویشنو نیست. سوگریوه پس از نشستن به تخت سلطنت با سپاهی عظیم از بوزینگان و خرس ها به فرماندهی هانومان (11) پسر وایو، باد، و همراه راما و لکشمانا عازم لانکا شدند.
هانومان که یاری پرواز داشت به لانکا پرواز کرد و با یافتن سیتا در باغ راونا انگشتر راما را به نشان آشنائی به سیتا داد و او را از تلاش و نقشه راما آگاه ساخت. پس هانومان به جستجو در باغ راونا و طرح نقشه پرداخت اما راکشس ها او را اسیر و نزد راونا بردند. هانومان برای تحقیر راونا بر دم خویش نشست و از راونا بلندتر شد و راونا بر آن شد که هانومان را هلاک سازد. اما هانومان خود را قاصد سپاه راما نامید و بدان دلیل که کشتن قاصد کاری زشت بود از کشته شدن رهائی یافت. با این همه راونا به راکشس ها فرمان داد برای تنبیه دم هانومان را به آتش کشیدند و هانومان با دمی که از آن شعله بر می خاست از بامی به بام دیگر گریخت و خانه های لانکا را به آتش کشید.
پس هانومان نزد سپاه راما بازگشت و اطلاعات ارزشمندی از وضع سپاه دشمن و چگونگی موقعیت آنان در اختیار راما قرار داد. لانکا دژی استوار بود که در اصل توسط ویشوا کرمه برای خدای ثروت کبرا (12) بنا شده بود. بخش عظیمی از این شهر بزرگ از طلا ساخته شده بود و با هفت خندق وسیع و هفت باروی سنگی و فلزی محافظت می شد. ساختار شهر به شکل قله کوه مرو و جائی بود که بدان سان که خواهیم دید توسط وایو ویران و به دریا ریخته شد.
اندکی پس از بازگشت هانومان پلی بر تنگه لانکا بنا شد و با وجود خرابکاری موجودات ژرفای اقیانوس این پل به پایان رسید. مهندسی این پل توسط نالا (13) که پسر ویشوا کرمه بود انجام گرفت و او کسی بود که می توانست سنگ را بر آب شناور سازد. هم بدین دلیل در برخی روایات این پل را نالاستو (14) (پل نالا) می نامند اما در روایت اصلی نام آن پل راما است.
بر دروازه شهر نبردی بزرگ در گرفت. سپاهیان راونا و پسرش ایندراجیت (15) در این نبرد شرکت داشتند. یک بار راونا به سورگ بهشت ایندرا حمله برده و ایندرا را در لانکا به بند کشیده بود. ایندراجیت دو بار راما و لکشمانا را در نبردی که در گرفت به سختی مجروح کرد و هر بار هانومان با پرواز به هیمالیا و آوردن گیاهدارو زخم آنان را درمان کرد. کونبه کرن (16) (دیوی که شش ماه می خوابید و شش ماه می خورد) و برادر راونا بود صدها میمون را در نبرد بردرید اما میمون ها تلفات سنگینی بر راکشس ها وارد ساختند و سرانجام همه راکشس ها کشته و نبرد به جنگ تن به تن راونا و راما انجامید.
خدایان نبرد راما و راونا را به تماشا نشسته بودند، نبردی هولناک بود و زمین به زیر پای دو هماورد می لرزید. راما با هر تیر یکی از سرهای راونا را از تن جدا و سری نو به جای آن می روئید. سرانجام راما سلاحی جادوئی را که آگاستیه(17)ی فرزانه و عارف و دشمن مشهور رکشس ها به او داده بود برکشید. این سلاح در بردارنده نیروی همه خدایان و به سلاح برهما مشهور بود: بال های این سلاح باد، پیکانش خورشید و آتش و در سنگینی اش بار کوهساران مرو و ماندارا را نهفته داشت. راما تیر جادوئی را از چله کمان رها کرد، تیر چونان باد پر کشید و بر سینه راونا فرود آمد، شهریار اهریمنان کشته شد و تیر پرتابی به ترکش راما بازگشت. هیابانگ شادی از خدایان برخاست و باران تاج گلهای بهشتی بر راما و بوزینگان باریدن گرفت و میمون های خفته در نبردگاه را زنده ساخت.
اکنون راما و سیتا بار دیگر همدیگر را بازیافتند، اما شگفت آن که راما با سیتا به سردی سخن گفت: سیتا مدتی طولانی اسیر راونا بود و راما پاکدامنی در برابر چنان اهریمنی را مشکل می پنداشت. سیتا از بی مهری راما شکوه کرد و بر آن شد که پاکدامنی خود را با در آتش فرو شدن اثبات کند. پس سیتا از لکشمانا خواست آتشی عظیم برافروزد و وقتی آتش سر به آسمان کشید سیتا در شعله های آتش فرو رفت. آسمان و اَگنی، سیتا را یاری کردند و سیتا از آتش گذشت و بی گناهی خود را به همگان اثبات کرد؛ و راما سیتا را در آغوش کشید و گفت:« در پاکی و پاکدامنی سیتا سخنی نبود و من می خواستم که دیگران نیز چون من از آن آگاه شوند».
پایانی خوش بود و سپاه بوزینگان همراه راما، لکشمانا و سیتا به ایودهیا بازگشتند و راما به خواهش بهرته تاج بر سر نهاد. با آن که دوران فرمانروائی راما دوره صلح و آرامش بود اما شومی کار راونا دامن راما را رها نکرد و مردمان ایودهیا زبان به بد گوئی از سیتا گشودند و راما ناچار شد زن باردار خویش را به مکانی دور تبعید کند. سیتا در دیر والمیکی (18) مأوا گزید و پس از چند ماه دو پسر به نام های کوشا (19) (کش ) و لاوا (20) (لو) از او تولد یافتند.
پسران راما پس از در پی نهادن پانزده بهار به ایودهیا آمدند و پدر آنانرا بازشناخت و کسی را به دنبال سیتا فرستاد تا بازگردد و بار دیگر بی گناهی خود را ثابت کند. راما انجمنی فراهم ساخت و سیتا در جمع مادر خود زمین را به گواهی گرفت تا بی گناهی او را اثبات کند و زمین به نشانه بی گناهی دختر خویش دهان گشود و سیتا را در آغوش خود جای داد.
راما دلشکسته در آروزی آن بود که زودتر به سیتا بپیوندد. خدایان بر پریشانی راما رحمت آوردند و «زمان» (کال) را به عنوان پیامبر و به هیأت مرتاضی نزد راما فرستادند که: می تواند بر زمین بماند یا به آسمان عروج کند و سرور خدایان باشد. هم در دمی که راما و زمان خلوت داشتند درواسه (21)ی عارف و مرتاض از در درآمد و از لکشمانا خواست او را بی درنگ به خلوت راما راه دهد تا از نفرت او در امان باشد. لکشمانا می دانست که حضور در خلوت «زمان» کیفر مرگ را به دنبال دارد، اما برای گریز از نفرین درواسا و نجات دودمان خویش مرگ را برگزید و ورود درواسا را در خلوت راما با زمان گزارش کرد و پس از بیرون آمدن از نزد رام به ساحل رود رفت و منتظر فرا رسیدن مرگ شد. خدایان لکشمانا را با تاج گل های بی شمار گلباران کردند و لکشمانا به بهشت ایندرا راه یافت. رام با شکوه و وقار و طی مراسمی به رود سارایو (22) گام نهاد؛ برهما از درون امواج ورود راما را به آسمان خوش آمد گفت، و رامای ماه سان به ویشنوی شکوهمند پیوست.
پی نوشت ها :
1- Sita
2- Janaka
3- Ayodhya
4- Surpankha
5- Khara
6- Jatayu
7- Garuda
8- Godavari نام رودی نزدیک دند ک بن در جنوب هند.
9- Sugriva
10- Bali
11- Hanuman
12- Kubera
13- Nala
14- Nalasetu
15- indrajit
16- Kumbhakarna
17- Agastya
18- Walmiki
19- Kusa
20- Lava
21- Durvasa
22- Sarayu
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}